تاريخ : پنج شنبه 24 مرداد 1392 | 20:48 | نويسنده : کفایت

 

هوا خوبه تو هم خوبی منم بهتر شدم انگار

یک صبح دیگه عاشق شو بیاد اولین دیدار

به روت باز میشه چشمایی که به یادت میبستم

چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم . .

تو میچرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسه تر میشم

:|

 

اما نیستی

اما نیستی

نیستی :'(

 


 


 

ميداني ....

 

 

" دلتنگي "

 

 

عين آتش زير خاکستر است .

گاهي فکر ميکني تمام شده

 

 

اما....

 

 

يک دفعه....

همه وجودت را آتش ميزند....

سکــــوت و صبـــوري ام را...


به حساب ضعف و بي کسي ام نگذار...


دلم به چيزهايي پاي بند است..


که تـــــو يادت نمي آيد......

 

 

دستت می سوزد با سیگار !

به خودت می آیی ،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد ،

نه صدای که قشنگ تر از باد باشد ...

 

 

 

 

تنهایی یعنی این ...

 

 

چه کسی برای عشقبازی ما شعر اتل متل خواند..

که پایت را به این راحتی از زندگیم ورچیدی...

 

 

 

 

 

تـ ـ ـ ـو خیـسِ بـارانی
امّـا مـن ...
مـثـل اتـاق زیـر شیـروانی،
پُــــر از خـاطــره بـارانــم ...

 

************

لعنت به اون کسی که...
وقتی بهش محبت میکنی...
خیال میکنه بهش احتیاج داری...!!

 

*************

 

بعضي وقتا مجبوري تو فضاي بغضت بخندي . . .

دلت بگيره ولي دلگيري نکني . . .

شاکي بشي ولي شکايت نکني . . .

گريه کني اما نذاري اشکات پيدا شن . . .

خيلي چيزارو ببيني ولي نديدش بگيري . . .

خيلي حرفارو بشنوي ولي نشنيده بگيري !

خيلي ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کني . .
.

 

 

 

دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی
هر جا می روم
یا هر كار می كنم
صورت تو را در خیال می بینم
و دلم برایت تنگ می شود
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود
دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود
دلم برای چشم هایمان تنگ می شود كه
پنهانی به هم دل می دادند
دلم برای نوازشت تنگ می شود
دلم برای هیجانی كه با هم داشتیم تنگ می شود
دلم برای همه چیزهایی كه با هم سهیم بودیم تنگ می شود

 

خیلی سخته به خاطر کسی که دوسش داری

 

 

همه رو از تو زندگیت خط بزنی بعد بفهمی خودت توی

 

لیستی بودی که اون بخاطر یکی دیگه خطتت زده...

 

تنهایی یعنی

امشبم مثل شبای دیگه


رو تختت دراز بکشی


آهنگ بزاری و بازم فکر کنی


به نبودنش

به حرفایی که باهم میزدید


به اینکه با غریبه ای رفته


و مثل همیشه چشمات تقاص پس بدن... !!!

 

 

 

جسمم را سر ببُر

فقط!

به اפـساسم בست نزن

چوטּ !

روפـت را سر میبُرَב...

 

 

 

گاهی دلم بی هوا ، هوایت را می کند . . .


هوای تو ، تویی که هیچ وقت هوایم را نداشتی !

 

 

سلام دوستای خوبم شما می تونین

پیج تنهایی رو توی فیسبوک like کنین

و پست های زیبات رو اونجا ببینین

 

(دخی تنها)

 

 

 
 

 

دوباره یه خلا...
 

 

خلا یه احساس...یه نفر...
 
یا که اصلا خلایی نیست...بی بهونه...دلم میگیره...

بدون هیچ اثری از اراده دستم میره سمته یار همیشگیم...

یاری که تا حالا تنهام نذاشته...سوخته تا بسازتم...

این دفعه ام مثل همیشه اس...

صدای خواننده متال پر میشه تو مغزم...جیغ میزنه...

داره خودشو ج...ر میده ولی من...

بی صدا پک های عمیق تری به سیگار نصفم میزنم...

و همه غمم میشه...

تموم شدن سیگارم...

+نمیدونی زیر بارون چه حالی میده

وقتی توی ((ها))کردنت

دود کردنات گم میشه...

وقتی دستتو سایبون سیگارت میکنی که نکنه خیس شه

و...خودت خیس آبییییییییییی....

من عاشق این صحنه هامممممممم...

امروزم داشتمشون...

 

 




ديگر اين اندام سوزان تو نيست كه مرا احاطه كرده...

دود سيگار است و بس...

سيگارم كه به آخر ميرسد لبم را ميسوزاند...

مانند بوسه اي كه تو هنگام خداحافظي به آن تقديم كردي!!!

 

 

 

 


هوايي سرد...يك خيابان مهجور...

پيرمردي غبار آلود و يك آتش سرخ

پيرمرد پرسيد دودي هستي جوان؟

پاسخ دادم آري!

سيگاري تعارف كرد...

نمي دانست روزي چند نخ خاطراتم را دود ميكنم ... نه سيگار!

 

 

روزهاست درگیرم ...اما تو باور نكن


بگذار سیگارم را بکشم ...


مانده ام کدام را راضی کنم !


دلی که می خواهد عاشـــق باشد !!


یا عقلی که می خواهد عاقـل باشد...

 

 

 

 

متنفرم از عشق هایی که

 

مثه حلقه های دود سیگار اول بزرگ میشه

 

و بعد محو...........

 

 


 

 

سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "

چشمها راشستم باز همان را دیدم

جز دو رنگی و دروغ

جز غم و غصه و تلخی  هیچ به چشمم نرسید.

پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.

دورهء تلخ فریب

دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.

دورهء این همه نامردی هاست.

تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟

باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟

 

 

 

هرکی اومد تو زندگیم می‌بردمش تا آسمون

امروز می‌شد رفیق راه  فردا واسم بلای جون

نمیشه قلب عاشقو به دست هرکسی سپرد

نمی دونم بد میاورد یا چوب سادگیشو خورد

هرچی که به سرم اومد تقصیر هیچ کسی نبود

هرچی که بود پای خودم تو قصه هام کسی نبود

هیچ‌کسی عاشقم نشد هیچ‌کی سراغم نیومد

جواب کار خودمه هر چی بلا سرم اومد

تقصیر هیچ‌کسی نبود هرچی که بود به پای من…»

 
 
 

سکوت اتاقم را دوست دارم

و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست

بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد

تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد

حتی با برق نگاهم

چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام

چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود

ماه


توی کوچه های کپک زده


چشم های خواب رفته اش را


به انزوای دلگیر رهگذری مدام


هدیه می دهد


و نگاه دلگیر تو


زمزمه خمار خیابان می شود.


آه


سيگار سيگار


زجر رفتنت را ميکشم


و پاکت پاکت


توی تنهایی خیابان پرت میشوم.


با نفس های تو


من


دود می شوم


و تو برای خودت


دود میکنی! ...

 

در کناری از خانه ی من ٬ اتاقی است سرد و آبی


تخت و گیتار کهنه ی من ٬ عکس یک زن به دیواری

زنی زیبا روی و خندان ٬ یار من بود او دورانی


حالا من ماندم و من ٬ گیتاری و سیگار و تنهایی

عشق من رفت به تن خاک ٬ طعم شب نیست جز بیداری


ای عکس خندان بشنو از من ٬ خواهمت دید روزگاری


دیگرم نیست نای ماندن ٬ پایان آواز آغاز رفتن


چاقویی پنهان ته گنجه ٬ دست های سردم ٬ رگهای سبزم ...

 

 

 

چرا ترک کنم سیگار لعنتی را

که فریاد میزند نبودنت را؟

که در دست میگیرم بدن نرمش را جای دستهای سردت

که کام میگیرم از لبان گرمش جای لبهای سردت که حس میکنم بودنش را …

درونم که می فشارد ریه هایم را و ذره ذره می پوساند

لبهایی را که لمس می شد روزی با دستانت به این هم عادت کردم

مثل تو بیجاره دلم… با هر که لحظه ای نشست عاشقش شد

و درد دلهایش را باور کرد اما نمی دانست که این روزها دیگر وفا معنایی

ندارد

 

 

 

سيگار زیر لب....


دودی غلیظ..


ریه ام بی تقصیر است


...دارد تاوان


ندانم کاری طبقه پایینیش اش را پس میدهد...


سيگار ميکشم تا دود کنم خیال بودنش را...


تا سیاه کم دوران زجرم را....


زندگی بی رحم است....


زندگی لحظه به لحظه شده است...


زندگی شوق ندارد دیگر...


زندگی کام ...


زندگی کام به کام سيگار...

 

 

 

سیگار می کشم ،


یعنی برای دیدن خورشید روز نو


میل ام نمی کشد ...

سیگار میکشم


یعنی سکوت من از شب


تاریک تر شده ..


راه عبور من از تو


باریک تر شده ...

سیگار میکشم ،


یعنی نه عاشقم و نه تنها


اما گسسته ام ...

سیگار میکشم


یعنی هنوز حس میکنم که باز


راهیست سوی تو ...


از پشت ویرانه های تخیل ، از پشت قصه ها ...


از دوردست نگاه کودکان ، وقتی که می دوند ،


سوی شکوه و طراوت یک لحظه زندگی ...



سیگار میکشم


یعنی که در تمام غزل ها


من می نوشتمت ،


اما دگر نه من آنم ، نه تو سرود من



سیگار های من ، تنها رفیق لحظه سردی که می روی


بی تو نشسته ام ... اینجا کنار آتش سرد وجود خویش ...


آتش کشیدی و اکنون خاکسترم به جاست...

 


برچسب‌ها: <-TagName->
دختر تنها |جمعه 17 آذر 1391برچسب:,
 
| 16:17 | c0Mment

باز آمدم.....

به جایی که تعلق دارم....

به یک اتاق سیاه با پر از حرف های ناگفته .....

خلوت من و سیگارم...

دوباره مینویسم از حرف هایی که واهمه دارم ...

یک دل پر از رویاهای واهی....

این بار تنها تر از همیشه ....

 

 

سيگارها معتاد انگشت هايم شده اند


و دستانم متورم از خوني که شب و روز


درمن بالا و پايين مي رود!


و نمي فهمد درد اين روح از کجاست...؟!

 

 

خیالـت راحـت باشـد , چیــزی نشـده


یک شکسـت عاطفـی سـاده ؛


دوستـش داشتـم , دوستـم داشت


دوستـش دارم , دیگـر دوستــم نـدارد


مانـــــده ام , رفتـــــه


... هستـــــم , ولــــی او نیـــست


به همیـن سادگی ...


فقــــط ...


فقـط یک نفــر ایـن حـوالی


بـدجــــوری...


سیگـــــــــاری شده....

 

 

 

 

هم بستری


مشروب


سیگار



...

گریه


دعا


خدا



لعنتی تو با چه چیزی فراموش میشوی؟!

 

 

 

آدم ها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند

همدیگر را می کشند،

لذت می برند، دود می کنند،

تمام می کنند .......................

و بعد از اندک زمانی، سیگاری دیگر

 

 

این بار آخر بدجور دلم شکست

بد خوردم زمین

دوباره بد شدم

با همون احساسای ت...خ...م...ی

حس انفجار

حس خفگی تو گلوت

دیگه با خدا هم قهرم

از همه متنفرم

از خودم بیشتر...

 

 

 

در شهر من

 

 

                  باد ها هم سیگار می کشند.

 

 

 

 

 

باد ها سیگار از دستم می قاپند.

 

 

 

 

 

                                                              من ...

 

 

 

 

 

مست می کنم،سینه ام می گیرد.

 

 

 

 

 

 

                                                    من تنهام!سلاح ام را زمین گذاشته ام.

 

 

 

 

 

پرچم سفیدی برای تسلیم شدنم نیست.

 

 

 

 

 

شاید...

 

 

 

 

 

                                              من ...

 

 

 

 

 

امشب برای ...

 

 

 

 

 

       همیشه مست می کنم.

 

 

 

                                                     و تا ابد مرگ را دوست می دارم.

 

 

 

 

 

گفته من می کشم مـــن فقط تنها

رو لا به لای دود دود می کُنـــــــــم..

 

 


تاريخ : پنج شنبه 24 مرداد 1392 | 20:44 | نويسنده : کفایت
نهایی یعنی سر سفره پاتو دراز کنی، از پارچ آب بخوری، بلندآروغ بزنی و...هیچ کس نباشه چشم غُره بره بهت...

 

تنهایی یعنی:توی کوچه های خلوت ، که شاخه های درختا کمر خم کردن به کوچه ، توی همون کوچه ای که نور وسط تاریکی روی برگا میتابه ، تنها ، رها بری و امدی نداشته باشی ...

 

تنهایی یعنی گاهی وقتا دلت اینقدر بگیره که هیچکی نتونه حالتو خوب کنه ، خودتم دلیلشو ندونی ....

 

تنهایی یعنی هیچوقت نمی شنوی از پای این لپ تاپ/تی وی بلند شو وگرنه خودم بلندت می کنم...خاموشش کنه حتی...

 

تنهایی یعنی علیرغم اینکه گوشیت آلارم اس ام اس نمیده ، وقت و بی وقت Unlockش کنی تا ببینی پیامی اومده یا نه؟

 

تنهای یعنی دارم بلند بلند حرف می زنم ولی هیچ کس نیس بهم بگه دیوونه واسه چی صدات و برای من میبری بالا ؟؟:

 

تنهایی یعنی آرزوت باشه دور و برت شلوغ و پر از آدم باشه ، و وقتی این اتفاق برات افتاد یه جایی نزدیک و دور از بقیه بایستی و به خنده هاشون نگاه کنی....
به خوشبختیشون........................ به تنها نبودنشون...!!!

 

آدمیست دیگر . . .
یک روز حوصله ی هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور ...

حسین پناهی

 

تنهایی یعنی این دو بیت شعر :
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش ولی آهسته میگویم الهی بی اثر باشد....

 

تنهایی یعنی کسی که دوسش داری آنلاینه اما بهم سلام نمیکنه.........................

 

 

تنهایی یعنی اینکه شب موقع خواب بترسی و یاد اون شخص بیفتی که میگفت تا منو داری از هیچی نترس...همون موقع است که ترست تبدیل به گریه میشه و دیگه نمیترسی!!!

تنهایی‌ یعنی ...فقط تویی‌ که پرسش سوال بی‌ جوابی....

 

تنهایی یعنی وقتی میری بیرون و گوشیت جا می مونه خونه با سرعت برق و باد نیای دنبالش

 

تنهایی یعنی اعصابت خورده میخوای بری گوشیتو خاموش کنی تا کسی بهت زنگ نزنه تازه یادت میاد که یه چند سالی هست که کسی بهت زنگ نزده

 

تنهایی به این معنی نیست که هیچکی دور و ورت نباشه....

تنهایی به این معنیه که اونی که تمام زندگیته برای تو نباشه....!
تنهاى يعني هزار نفر كنارت باشن ولي بخوان با هر وسيله اى نابودت كنند!!!!!

تنهایی قشنگ‌ترین حس دنیاست، چون برای داشتنش نیاز به هیـــــچ‌کـــــس نداری!


تاريخ : پنج شنبه 17 مرداد 1392 | 18:41 | نويسنده : کفایت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلتنـــــــــــــــــگی

 

عین آتش زیر خاکــــــستر است

 

گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده

 

امّـــــا یــک دفــــعه

 

همه ات را آتــــش مـــــــــــیزند . . .

 

__________________________________

 

 

 

هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه ,

 

دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...

 

و نگرانــــــــــــت میشــه ...!

 

چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...

 

مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...

 

وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!

 

____________________________________________

 

 

 

نفس کشیدن بدون تو برام سخته

 

_____________________________________

 

 

 

در راه عشق ای دل چگونه فریب خوردم؟؟!!...

 

تمام خواب هایم شکست و نا امید شدم.خوشی از من رو برگردانده...

 

زندگی را گم کرده ام و عاشق شدن عجب سزایی در خود دارد،دیروز

 

او اینجا بود ولی حالا دیگر نیست...

 

من چه خواستم و اکنون چه نصیبم شده...

 

تنهایی،تنهایی،تنهایی...

_________________________________

 

 

 

طناب را به گردنم انداختند .

 

گفتند : آخرین آرزویت ؟

 

 

گفتم : دیدن عشقم

 


گفتند : خسته است ، تا صبح برایت طناب بافته . . .

 

____________________________________

____

 

 

 


گفتمش نقاش را نقشی بکش از نقش یار

 


بی شرف نقش تو را بی شورت در صحرا کشید

___________________________________________

 

***آرزو***

 

نمی دونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو


نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیمو


اول قصه میشه همه دوسم می دارن


وسط قصه می شه سر به سر من می زارن


تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام می زارن


می تونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم


می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیشه زبون بترکه و خراب بشه...


تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه.....


میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی


میتونم درست کنم ترسه دلو دلواپسی


می تونم دروغ بگم تا خودمو شرین کنم


میتونم پشت دلا مخفی بشم کمین کنم


ولی بااین همه حرفا باز منم مثل اونام


یه دروغ گو میشمو همیشه ورد زبونام


یه نفر پیدا بشه بهم بگه چیار کنم


با چه تیری اونیکه دوسش دارم شکار کنم


من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره توی دنیا اصلا عشق واقعه ای

وجود داره ؟؟؟؟................

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


گفته بودی زود برمیگردی...


انقدر زود که ماهیها هنوز بیدار نشده باشند!


ومن سالهاست کنار حوض خانه نشستم و برای ماهیها لالایی میخوانم!!!


حال و هوای یه روزه پاییزی...


شاید یاد یکی افتادی...


شایدم دلت ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




فرصت کردی از کسی بپرس فرق بتی بی جان را با انسانی صبور که ژست آن را می گیری!


فرصت کردی سری به خودت بزن تا یادت بیاید برای چه آدمهایی زندگی هستی!


فرصت کردی از کسی بپرس یا نه از خودت بپرس آن کودک درونت قشنگتر زندگی را بازی می کرد یا این بالغی که


از خودت ساخته ای!


این فرصت ها را از خودت دریغ نکن!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم !


از لج تو . . . از لج خودم . . .


که حاضر نبودیم یک بار این ها را واقعی به هم بگوییم !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




گــــــــــــــ ــاهی دلم میخواهد


خرمایی بخورم!


فاتحه ای بخوانم برای روحـــــــ ـــــم!!!


شادیش ارزانی آنهایی که....


بودن و رفتنم برایـــــــــــ ـــــــــشان فرقی ندارد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



وسط دعوا یه جمله هســت كه ميتونه داستان رو عوض كنه... !!


♥ حرف نزن بيا بغلم ♥

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




من از نهايت شب حرف ميزنم


من از نهايت تاريکي


واز نهايت شب حرف مي زنم


اگر به خانه من آمدي براي من


اي مهربان چراغ بيارو يک دريچه


که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


***
" فروغ فرخزاد "

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



گــ ــاهی دوست دارم بدون پـــک زدن ،


فقط بنشینم و نگاه کنم کــ ــه سیگارم چگونه میسوزد ...


شایـــد آخــــر فهمیدم چه لذتی میبری از تماشای سوختن من ؛


شایـــد آخـــ ـــر قانع شدم! ...


تاريخ : چهار شنبه 16 مرداد 1392 | 20:35 | نويسنده : کفایت

خدا را دوست دارم...حافظ را هم...ولی خداحافظ را نه.


 

ازدرختان جنگل پرسیدند :چرا شما با این عظمت از تکه آهنی به نام تبر می رنجید؟

رنج ما از تبر نیست ،بلکه از دسته آن است که از خود ماست

 

آدما مثل عکسا هستن
زیادی که بزرگشون کنی 
کیفیتشون میاد پایین !!!

 نایت اسکین

اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند !

تو در دروغ گفتن رکورد زدی … 

من در باور کردن … !!!

 

 

تغییر نکنید ؛ بخاطر اینکه آدمها دوستتان داشته باشند !

خودتان باشید ....
و بدانید آدمهایی که لیاقتتان را دارند ،
خودِ واقعی شما را دوست خواهند داشت … !!!

 

نمیدونم چه رمزیه لامصـــب . . .
بعضیـــــا میگن "عزیــــــزم" انگار فحــش دادن،
ولی بعضیا به آدم میگن "دیوونـــــه" انگار دنیـــا رو به آدم دادن

 

 

دوست خوب اونیکی که وقتی غمگینی تا میگی بیخیال،بیخیال نشه

ما آدم ها موجودات عجیبی هستیم .... وقتی میگیم تنهام بذار ؛ یعنی بیشتر از همیشه به وجودت احتیاج دارم ... !!!

 

 

به خاطر دوست داشتنت خجالت نکش ؛ اونی باید خجالت بکشه ، که میدونه دوسش داری اما .... دوست داشتن "بلد" نیست ... !!

 

 

 

طوری نیست آدم واسه کسی که دوسش داره غرورشو از دست بده ، ولی فاجعه است که به خاطر غرورش کسی رو که دوست داره از دست بده.

 


هیچ هم سکوت ، نشانه ی رضایت نیست
شاید کسی دارد خفه می شود..
پشت یک بغض...

 

                               

 

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هات رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری...!

 

 

کــــــاش داشتــــنـــــت

بــــه راحتـــــــی

دوستـــــ داشتــــنـــــت بــود ... !

 

وقتـــی از همــه دنیـــــا ناراحتمــــــــــ

فقط با فکـــــــر کردن به تــــو آرومـــــ مــــی شمــــــــ

امـــــــا وقتــــــــی تــو ناراحتمـــــــ مـــی کنـــــی

همـــــــه ی دنیــا همـــ نمـــی تونـــه آروممــــــــــ کنــــه

میدونی گاهی سخت ترین افتادن کدومه؟

اینکه وسط شلوغی و خنده

یهو

بیافتم به یادت

 

 

بـعضے وقتا شُماره یکـے تو گوشیت هست کــﮧ نمیتونے بهش زنگـ بزنے
دلت ـَمـ نمیـآد پاک ـش کنــے
هروقتمـ چشمت بـﮧ اِسم ـش میفتــﮧ دل ـت یـﮧ جورے میشـﮧ
خیلــے دردناکـِ اوטּ لحظـﮧ
میفهمے
دردناکــِ ...

 

پرسیدند : دوستش داری ؟
گفتم : دنیای من است
گفتند : دوستت دارد ؟

گفتــــم : تنـهـــا ســـوال مـــن اســت . . .

 

"چقدر سخته اونی که دوسش داری بشینه کنارت
از کسی که دوسش داره بگـــه "

حالم خوب است اما...

دلم تنــــــگ آن روزهایی

شده  که میتوانستـــم از ته دل بخنــدم ...

 

 


تاريخ : چهار شنبه 16 مرداد 1392 | 20:32 | نويسنده : کفایت
جملات بی انتها

بجز عاشق تو بودن برای چه ساخته شده ام، خداهم جوابی ندارد

 

 روزي ميرسدکه در خيال خود,جاي خالي ام را حس کني!

  در دلت بابغض بگويي  

               'کاش اينجا بود'

امامن ديگر  به خوابت هم نميايم...

 


 وقتــــــی "رفتــــــی" تا آخــــــر "بــــــرو" 

وقتــــــی "مانــــــدی" تا آخــــر "بمــــان" 

ایــــــن تــــــن.....خستــــــه ســــــت !  

از نیــــــمه رفــــــتن ها.............  

از نیــــــمه مانـــــدن ها....

 


برگرد و زمان را غافل گیر کن...

من با تک تک این ثانیه ها شرط بسته ام

 

 

 گفت : با مــادر یه جمله بساز !

گفتــم : من با مــادرم جمله نمیسـازم ! دنــیـــامو میسازم .

 

 

در خیال من بمان ...

اما خودت برو ...

آن که در رویای من است مرا دوست دارد نه تو !!

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 22:30 توسط سعید| يک نظر

مرد ها و زن ها دست كم در يك مورد اتفاق نظر دارند ،

هيچكدام به زن ها اعتماد ندارند.

 

 

 ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﻢ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻧﻪ ﺣﺴﻢ ﺑﻪ ﺷﻌﺮ,

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ"ﺍﻟﻬﺎﻡ"ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ"ﺍﯾﻬﺎﻡ" من

 

 

اینکه عاشقش باشیو ندونه یه دردی داره ، اینکه عاشقت باشه و تو نخوایشم یه دردی داره ، اگه بگه عاشقت و خیانت کنه اینم یه درد داره... ولی خدا نصیب هیچکدومتون نکنه که هر دو عاشق هم باشیدو بدون هم بمیرید ولی تقدیر نخواد کنار هم بمونید... اینکه بدونی الان که از دلتنگیش گریهات خشک شده اونم داره از دلتنگیت آتیش می گیره ولی نمی تونید بغل کنید هم دیگرو... ایشالا هیچوقت دردشو نکشید
 

اگر روزی رسیدی که من نبودم

تمام وصیتم به تو این است

  " خوب بمان " 

از آن خوب هایی که من عاشقش بودم..!

 

 ارزش *يك سال* را دانش آموزى كه مردود شده مى داند.

ارز ش *يك ماه* را مادرى كه فرزندى نارس به دنيا آورده مى داند.

ارزش *يك هفته* را سردبير يك هفته نامه مى داند.

ارزش *يك ساعت* را عاشقى كه انتظار معشوقش را مى كشد.

ارزش *يك دقيقه* را شخصى كه از قطار جا مانده.

ارزش *يك ثانيه* را آنكه از تصادفى مرگبار جان در برده مى داند...

.... به خاطر بياوريد ...

كه زمان به خاطر هيچ كس منتظر نمى ماند.

 

 

اگر مسیر زیباست، ابتدا یقین پیدا کن که به کجا می رود؛

اما اگر مقصد زیباست، به مسیر توجهی نکن، به راهت ادامه بده ...

 

یه سری آدما هستند

هرچی که مراعاتشونو میکنی پررو تر میشن.
عمرا بفهمن داری کوتاه میای چون نمیخوای ناراحتشون کنی.
ولی یه جایی میرسه که دیگه کم میاری و میگی :
پاشو جمعش کن بابا فکر کردی کی هستی .

اصلا همینه که هست !
 

درد دارد " امروز " حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که

تا " دیروز " تمام حرف هایت را فقــط به او می گفتی ... !!!
 

اشک هایم هم
شبیه تـــــــو شده اند
گریه که می کنم نمی آیند ...!!!
 

وقتی صبرت تمام می شود ،
نرو !
تازه معرفت اینجا آغاز شده است .
 

عکس هاى قشنگت دلیل بر زیبایى تو نیست
ساخته دست عکاس است...............
درونت را زیبا کن که مــدیون هیـچ عکاســى نباشـى

"خسرو شکیبایی"
 

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم

حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
 

در حیرتم از خودم

که چرا پاییز عاشقت شدم!

فصلی که

تمام زردی اش

از بی اعتمادی ِ برگ به شاخه است .
 

خدايا
دلم را كسانى ميشكنند كه هرگز راضى به شكستن دلشان نبودم
از آدمهايت نميگذرم از دل سنگشان
از جنبه نداشتنشان از همه خوبى هايى كه دلشان را زد
خدايا
از خودم هم نميگذرم حق من اين همه مهربان بودن و احساس داشتن نبود حق من اين همه تنهايى نبود
خدايا من به آدمهايت بد نبودم
اما بد كردن
آنها رو به تو واگذار میکنم.....!
 

نذار کم بشم ، نخوا گم بشم ، یا حرفو حدیثای مردم بشم

با احساس موندن به من جون بده ، نجاتم از این حال ویرون بده

 

یه رابطه خوب پیدا شدنی نیست .......... ساختنیه
 

به سلامتی کاج که تو اوج یخ بندون زمستون ذات سبزش رو نشون میده
وگرنه تو تابستون که هر علف هرزی ادعای سبزی داره . . . !
 

مرد اون نيست كه از نعره اش ديوار به لرزه بياد!!!

مرد اونه كه از صدای نفس كشيدنش قلـبت بلرزه ..!!
 

اشکِ زن ، دل را مـی سـوزانـــد ولــی‌ اشکِ مــــرد ، کـــوه را آب مــی کنــــد...!!
 

باران
سقوط آزاد را
تنها برای این به جان میخرد
که در زمین
پوشش دهد
اشک های
یک
مرد را
 

گاهی فقط یک تشابه اسم برای چند لحظه
باعث میشه دقیقا احساس کنی
که قلب داره از تو سینه ات کنده میشه !!
 

فکرش را هم نميکردم
روزي سيگار بکشم
حالا… سالهاست که سيگار مرا ميکشد
چاي… مرا ميريزد
آينه… سراغ دندان هايم را ميگيرد
حال ريه ام را مي پرسد
من…
به ناچار با موهايم ور ميروم…!!
 

وقتي پاره تنت جواب تلفنتو نمي ده لزوما در حال خيانت نيست، شايد گوشي شو جا گذاشته يا نشنيده.

ايني که سوار تاکسي شده و مي گه من کرايه ندارم بدم لزوما گدا نيست، شايد کيفشو گم کرده.

وقتي پولت گم مي شه اوني که مياد خونه تونو تميز مي کنه لزوما
دزده نيست، شايد يه جا گذاشتي که يادت رفته.

...
ايني که داري زخم رو صورت و بازوشو قضاوت مي کني، لزوما لات نيست و شايد توي تصادف اين طوري شده.

ايني که داري زيرلب بد
و بيراه يا فريادشو قضاوت مي کني، لزوما بي فرهنگ نيست، شايد روز سختي داشته...
 

قسم

به جان چشمانت !!

اینبار آنچنان رفتنی ام ...

که ، کاسه های آب را هم قسم دهی

نه آن روزها باز میگردند و نه من...!
 

خدایا اون دنیا اگه خواستی گناهای یواشکی مون رو نشون بدی,
گریه های یواشکی مون رو هم نشون بده...!

تاريخ : چهار شنبه 16 مرداد 1392 | 18:57 | نويسنده : کفایت

هیچ چیز درست نمی شود ... !!!

دلت تنگ یک نفر که باشد !

 

تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛


 

و لحظه ای فراموشش کنی ،


 

فایده ندارد ....

 

 

تو دلت تنگ است ،


 

دلت برای همان یک نفر تنگ است !


 

تا نیاید ... تا نباشد ....

 

هیچ چیز درست نمی شود ... !!!

 

 

 


چــه ســــاده می شـکــنیم همــــه چیـــز را ...

دلمان خوش است که مینویسیم ...

و دیگــران می خـواننــد ...

و عــده ای می گـوینــد ؛

آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند ...

و بعضــی مـی خنــدنـد ...

دلمــان خـوش اســت ... !

به لــذت هــای کــوتـاه ...

به دروغ هــایی که از راســت ...

بـودن قشنــگ تـرند ...

به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند ...

یـا کســی عاشقمــان شــود ...

با شــاخه گلی دل می بنــدیـم ...

دلمــان خـوش می شــود ...

به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی ...

و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود ...

چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم ...

و چــه ســــاده می شـکــنیم ...

همــــه چیـــز را ...

 

 


نشانیم را برای تو مینویسم ...

من نشانی از تو ندارم ولی نشانیم را برای تو مینویسم :

در عصر های انتظار به حوالی بی کسی قدم گذار ...

خیابان غربت را بیدا کن ...

وارد کوجه تنهایی شو ...

کلبه غریبی ام را بیدا کن ...

کنار بید مجنون خزان زده ...

و کنار مرداب آرزوی رنگی ام ...

در کلبه را باز کن ...

به سراغ بغض خیس بنجره برو ...

حریر غمش را کنار بزن ...

مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق اشک پشت دیوار تنهایی ام نشسته امــــ ... !

 

 

 


حرفی نیستـــ...

یـــــك سَــــلآمـــ پُـــــر رَنـگــــ

و چَنـــــد نقطـــه چینــ ...

بــــه عَــلآمـَتــــ جَـــوآبــهــــآییــــ

كـــه هَــرگــز نـــدآدی

و یـكـــــ دَقیقــــه سـُــكوتـــــ

بـــه احتــــرآمــ تمــــــآم لَحظــــــه هــــآیی

كـــه در انتظــــآر پـــآسخــــ تـو مـُــــردنـــد ...

 

 

حرفی نیستـــ...

خودم سکوتتـــ را معنی می کنم!

کاش می فهمیدی،

گــــــــــاهی...

همین نگــــاه ســـــــــــــــــــردت...

روی زمستان را هم كم مي كنـــــــــد ... !

 

 


سخت استـــ ... !!

ســــخـــت اســـت وقتـــي از شـــدت بـــغـــض ،

گـــلـــو درد بگـــيری ...

و هـــمـــه بگـــويـــند ؛

لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!

 

 

هوا سنگین بود ...

هوا سنگین بود ، نفسهایم به سختی بالا می آمد ،

 

دل آسمان هم مانند دل من گرفته بود ؛

 

 کاش بغض آسمان بترکد تا مثل بغض من آزارش ندهد .

 

دلش پر بود ، داشت میغرید ، انگار از همه گلایه داشت ،

 

 میخواست خود را خالی کند ؛

 

خوش بحال آسمان ، خود را چه راحت خالی میکند  ،

 

چه راحت میگرید و چه راحت آرام میشود ؛

 

کاش چشمانم آسمانی بود ؛

 

تمام فضای جنگل پر بود از آواز باران ؛

 

گاه گاهی صدای کوفتن نوک دارکوبی به تن خسته درختی

 

کهنه به گوش میرسید.

 

آسمان هنوزم گریه میکرد ، انگار تمامی نداشت .

 

من هم بارانی شدم ، بغضم را شکستم ، چشمانم را آسمانی کردم ،

 

فریاد زدم ، دلم را از گلایه ها خالی کردم ،

 

دلم را با دل آسمان پیوند زدم  .

 

حال هردو  آبی شدیم ، کینه ها را پاک کردیم و آرام گرفتیم ...

 

 

 


فرض می كنم ، كه فرض نكرده ام ...

پاهایم را تكان نمی دهم ...


فرض می كنم ...



خواب رفته اند كه تو خواب بمانی...



فرض می كنم چیزی عوض نشده ...



فرض می كنم تو هستی ...



و من ، بی خوابم ...



فرض می كنم ، كه فرض نكرده ام ...


اما ...


در خوابم ...


بخواب روی همین پاهای منتظرم ...


چشم بهم بزنی دوباره نوبت توست ...


و من بازهم ...


برای محو تیرگی ها ...


تو را دوباره خواهم خواند ...

 

 

دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ...

امروز معلم میگفت دو خط موازی هيچگاه به هم نميرسند ،

 

مگر اينکه یکی از آنها خود را بشکند ،

 

گفتم من که خودم را شکستم ؛

 

پس چرا به او نرسيدم؟

 

لبخند تلخي زد وگفت ؛

 

شايد اوهم به سوی خط ديگری شکسته باشد ...!!

 

 

دلم یک آلزایمر خفیف می خواهد...

دلم یک آلزایمر خفیف می خواهد...

آنقدر که یادم نرود ؛

به نفعم است که به چند زبان زنده ی دنیا سکوت کنم . . .